چندین وقت پیش نوشته بودم کاش دفعهی بعد که میام اینجا چیزای خوب بنویسم، و
مدت ها بود که سر نزده بودم؛تا اینکه بعدش اومده بودم و بدون اینکه اون پست قبلی رو بخونم ی چیزی نوشته بودم که خوب بود:)دیشب به حالت نوستالژی داشتم وبلاگمو نگاه میکردم و متوجه این توالی جالب شدم:)))باید بگم که اوضاع خیلی بهتره.بعد از چهار سال که بین بیتفاوتی به مرگ و آرزوی مرگ میکردم، دیگه دلم نمیخواد بمیرم! همه چی پرفکته؟ نه!!بهتره اما پرفکت نیست، بازم روزایی هست که غمگینم، گریه میکنم، بی حوصله یا بی اعصابم، استرس هست، دغدغه هست، نگرانی هست، دلخوری هست، بحث هست، حس تبعیض و ناعدالتی هست، حس نارضایتی از یه سری مسایل هست. ولی علیرغم اینا الان دلم میخواد زندگی کنم و برای زندگیم تلاش کنم.معجزه شده؟ شاید.ولی همین معجزه هم توالی منطقی پشتش هست.چجوری؟۱- من افسردگی و اضطراب منتشر شدید داشتم. بعد از مدت ها سوختن و ساختن باهاش، یا خوددرمانی با داروی ضد افسردگی و آرامبخش، رفتم پیش روانپزشک، و داروی مناسب با دوز مناسب برای افسردگی و اضطراب و مشکلات خوابم گرفتم. برطرف شدن؟ نه ! ولی بهترن. قبلا روم کنترل داشتن. الان همچنان وجود دارن اما دیگه این منم که روشون کنترل دارم. درود بر علم روانپزشکی و ونلافاکسین :)۲- در طی همین مراجعه به روانپزشک با علایمی که داشتم، مثل تمرکز داغون حتی توی موردعلاقه ترین فعالیتام مثل حرف زدن با اطرافیان و نواختن پیانو، اعتماد به نفس پایین علیرغم دستاورد و نتیجه های قابل قبول و حتی بهتر، دقیقه نودی بودن برای همهی کارام، مدیریت زمان داغون علیرغم اینکه میدونم باید چطور مدیریت کنم صرفا نمیتونم اعمالش کنم، عدم توانایی گوش دادن سر کلاسام علیرغم تلاش زیاد برای این مساله، و مشکلاتی ک از زندگی... 🌓...
ادامه مطلبما را در سایت از زندگی... 🌓 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bahar1101 بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 11:57